خیزش چین(1)؛چشم انداز امریکایی در برابر توقعات چینی
نوشته جینگ هاو جُاوو
همان طور که "دیوید شامبا" در مقاله اش که در سال 1993 پیش بینی کرده بود، چین در ابتدای قرن 21 ام تبدیل به یک ابر قدرت شد. چین در حال حاضر از اقتصاد ژاپن نیز پیشی گرفته و دومین کشور اقتصادی در جهان است. اکونومیست نیز پیش بینی کرده است که اقتصاد چین تا ده سال آینده از ایالات متحده هم پیشی خواهد گرفت. "هنری کیسینجر" وزیر خارجه سابق امریکا، در ژوئن 2011 به خبرگزاری سی ان ان گفت که ملت کمونیست چالش بزرگی برای ایالات متحده به وجود خواهد آورد.
مقدمه
همان طور که "دیوید شامبا" در مقاله اش که در سال ۱۹۹۳ پیش بینی کرده بود، چین در ابتدای قرن ۲۱ ام تبدیل به یک ابر قدرت شد. چین در حال حاضر از اقتصاد ژاپن نیز پیشی گرفته و دومین کشور اقتصادی در جهان است. اکونومیست نیز پیش بینی کرده است که اقتصاد چین تا ده سال آینده از ایالات متحده هم پیشی خواهد گرفت. "هنری کیسینجر" وزیر خارجه سابق امریکا، در ژوئن ۲۰۱۱ به خبرگزاری سی ان ان گفت که ملت کمونیست چالش بزرگی برای ایالات متحده به وجود خواهد آورد.
پر واضح است که روابط ایالات متحده و چین تاثیر بسزایی در امور بین الملل خواهد گذاشت. بهبود روابط بین این دو کشور یکی از مه مترین مباحث در قرن ۲۱ ام خواهد بود. بر اساس نظر "ارون فرایدبرگ" تحلیلگر برجسته در حوزه سیاست خارجی چین، سه دیدگاه عمده در ارتباط با روابط بین این دو کشور وجود دارد: رئالیسم، لیبرالیسم و سازه انگاری که هر کدام به دو دسته خوشبین و بدبین تقسیم می شوند. ولی دیدگاه غالب در ایالات متحده بر این است که خیزش چین نظم کنونی جهان را تغییر داده است و رهبری بی قید و شرط ایالات متحده را به چالش کشیده است.
تئوری های بدبین در روابط بین الملل معتقدند که این روابط بعد از حادثه هانیان در سال ۲۰۰۰ نیز خصمانه تر شد. فرایدبرگ در جایی دیگر اشاره می کند که دیدار "هو جینتائو" نشان از آن دارد که دوره روابط ملایم بین چین و امریکا به پایان رسیده است. حکومت چین تاکید کرد که مسئولیت رفع مسائل و مشکلات پیش آمده بین امریکا و جمهوری خلق چین تنها بر عهده ی چین نیست، بلکه ایالات متحده نیز مسئول ارتقا این روابط است.
مدارک بسیاری به این موضوع می پردازند که ایالات متحده در حال وارد شدن به یک جنگ سرد علیه چین است. اگرچه که لیبرال ها و رئالیست ها مطالب بسیار مفیدی را در ارتباط با روابط بین دو کشور ارائه داده اند ولی این تئوری ها به این موضوع نپرداخته اند که چه عاملی موجب حاد شدن این روابط شده است و چگونه می شود این روابط را بهتر کرد؟
این مقاله به این موضوع می پردازد که نزاع بین دو کشور در شرایط خیزش چین عادی است لذا ایالات متحده باید با توسل به نقش رهبری ای که در جهان دارد، خیزش چین را در قرن ۲۱ ام مدیریت کند.
ایالات متحده ابر قدرت جهانی می ماند
در حالی که چین به رشد خود ادامه می دهد، جریان اصلی در ایالات متحده باوری به افول چین ندارد. "توماس کریستنسن" نماینده سابق در امور شرق آسیا، اظهار می کند که معمولا رسانه ها خیزش چین را بیش از حد بزرگ جلوه داده اند. اگرچه که امریکایی ها قبل تر از این هم داستان های بسیاری راجع به افول امریکا شنیده بودند، ولی چین به عنوان یک چالش گر برای افول قدرت چین داستانی واقعی است. بدهی های چین به مرز ۱۴ تریلیون رسیده است . سهم هر امریکایی از این بدهی حدودا ۴۶ هزار دلار است. این میزان از بدهی مانند سرطان برای ملت این کشور است که اگر دولت امریکا نتواند آن را کاهش دهد، این بدهی ها ایالات متحده را به زیر خواهد کشید.
مردم امریکا فکر می کنند که قدرت چین در حال رسیدن به قدرت کشورشان است. بر اساس تحقیقی که توسط یکی از مراکز مطالعاتی ایالات متحده صورت گرفته است، در حدود ۴۷ درصد از مشارکت کنندگان در این پروژه معتقد بودند که چین، و نه امریکا، اقتصاد برتر در جهان است. در حالی که ۳۱ درصد امریکا را شایسته چنین مرتبه ای می دانستند. نتایج این بررسی با واقعیت در تضاد است ولی نشان از آن دارد که مردم امریکا نسبت به رشد نفوذ و قدرت چین احساس نگرانی می کنند.
مقامات امریکایی نیز تایید کرده اند که چین عاملی برای نگرانی آن ها است؛ چرا که امکان دارد در میدان نبرد جهانی از چین و نفوذ و قدرت این کشور عقب بماند. وزیر خارجه، هیلاری کلینتون، هشدار داده بود که ( با وجود چین) ایالات متحده برای حفظ موقعیت کنونی اش به چالش کشیده شده است.
ایالات متحده نمی خواهد که قدرت دوم در جهان باشد. بسیاری از امریکایی ها علاقه ندارند که چین بزرگ ترین اقتصاد جهانی شود و از امریکا در این عرصه پیشی بگیرد. هم خوش بین ها و هم بدبین ها عقیده ای دوگانه نسبت به خیزش چین دارند، چین را یک رقیب اقتصادی و سیاسی به تصویر می کشند.
"توماس فریدمن" اشاره می کند که چین یک تهدید، یک مشتری و یک فرصت است. به طور کلی، رئالیست ها معتقدند که روابط بین دو کشور با ثبات و صلح آمیز است. در حالی که عده ای دیگر از رئالیست ها معتقدند که قدرت های در حال ظهور همواره در پی بسط و تحمیل اقتدار خود به نظام بین الملل بوده و خواستار تغییر نظم موجود در نظام بین الملل هستند. این عده بر این باور هستند که از زمان آغاز بحران مالی در سال ۲۰۰۸، چین سعی کرد تا در رابطه با این موضوع، از استراتژی قاطعی در برابر ایالات متحده بایستد. سئوالی که این ها دارند آن است که آیا چین از استراتژی " نقطه قوت خود را پنهان کنید و مبهم باقی بمانید"، در قبال امریکا دور می شوند یا نه.
"الیزابت اکونومی" مدیر مطالعات آسیا در شورای روابط خارجی، اشاره می کند که اجماعی که در دوران دنگ بود، در حال از بین رفتن است و پکن نفوذش را در سایر نقاط جهان افزایش می دهد. در نشست آ سه آن در ۲۰۱۰، "یانگ جیه چی" وزیر امور خارجه چین به همتایان آسیای شرقی خود گفت که چین یک کشور بزرگ است و سایر کشورها کوچک هستند و این یک حقیقت است.
چین مدعی است که دریای جنوب هسته ی منافع ملی کشورش است و با همه نوع اقدامی که خواهان بین المللی کردن این ناحیه هستند، مخالفت می کند. این رویکرد قاطع چین در کشورهای شرق آسیا نگرانی های بسیاری به وجود آورده است. در نتیجه برخی از همسایگان چین در شرق آسیا، مانند هند، ژاپن و ویتنام ، اقدام به همکاری های بیشتر با ایالات متحده کرده اند تا موازنه در برابر نفوذ چین در این منطقه را ایجاد کنند. "جان لی" متخصص مسائل سیاست خارجی، هشدار می دهد که چین در حال از دست دادن دوستان خود در سراسر جهان است و ممکن است که این کشور تنها ترین کشور در حال ظهور در طول تاریخ باشد.
در هر حال، چین دلایل دیگری راجع به بد شدن روابط با همسایگانش دارد. بر طبق کتاب آبی پاسیفیک که در سال ۲۰۱۱ توسط موسسه مطالعات آسیا پاسیفیک منتشر شد، تمامی مسائلی که با همسایگان بهوجود آمده است تنها مربوط به سیاست خارجی جدید چین نیست، بلکه ناشی از بازگشت امریکا به منطقه شرق آسیا است.
چین معتقد است که این اقدام امریکا از آن رو است تا با چین و نفوذ این کشور در این منطقه مقابله کند. از آن طرف امریکا نیز ادعا می کند که هنوز نقش مهمی در مدیریت موازنه قدرت در شرق آسیا دارد. "هیلاری کلینتون" در جایی اظهار داشته است که منافع ملی ایالات متحده امریکا در دسترسی آزاد به دریای جنوب چین است. اکثر کشورهای آسیایی از حضور ناوگان های امریکا در این منطقه استقبال کرده اند. اگر هم امریکا و هم چین مدعی آن هستند که در این منطقه منافعی دارند، احتمال نزاع بین دو کشور بیشتر می شود.
مدت ها است که برخی اندیشمندان برجسته امریکایی نسبت به خیزش چین بدبین هستند. "برنشتین و مونرو" در ابتدای سال ۹۷ در کتابشان با عنوان " نزاع با چین" بحث می کنند که جنگ بین امریکا و چین یک احتمال مشخص است.
در سال ۲۰۰۵ "رابرت کاپلان" این مسئله را مطرح کرد که چه بخواهیم چه نخواهیم دیگر جنگ بین چین و امریکا سئوال برانگیز نیست. سئوالی که باقی می ماند این است که چگونه امریکا باید با چین بجنگد. اخیرا "دیوید گردن" این موضوع را مطرح کرده است که ایالات متحده وارد جهانی با نزاع های بیشتر می شود که تنش با چین در مرکز این نزاع قرار دارد.
"جان مرشایمر" هشدار داده است که احتمال این که چین و امریکا وارد رقابت امنیتی بشوند و این رقابت دو کشور را وارد جنگ کند زیاد است. "سوزان شرک" اشاره می کند که چین باید به امریکا این اطمینان را بدهد که ظهور چین صلح آمیز است و به هیچ وجه سلطه کنونی ایالات متحده را به چالش نمی کشد.
آیا تهدید امریکا و غرب توسط چین در حال خیزش اجتناب ناپذیر است؟ پاسخ این سئوال بستگی به این دارد که ایالات متحده از چه زاویه ای به خود و مسئله خیزش چین بپردازد. واقعیت این است که ایالات متحده قدرتمند ترین کشور در جهان باقی خواهد ماند.
سوای از قصد و نیت چین، این کشور نه به لحاظ اقتصادی، نظامی و سیاسی توانایی به چالش کشیدن قدرت امریکا را ندارد. اینکه نفوذ چین به علت رشد اقتصادی ای که داشته، افزایش پیدا کرده است یک مسئله عادی است. چرا که سرمایه ذاتا برای کسب سود به دنبال سرمایه گذاری است. در نتیجه، ایالات متحده مسلما چالش هایی پیرامون رشد اقتصادی چین خواهد داشت. رقابت نشانه مثبتی از یک بازار اقتصادی است. خیزش چین لزوما سناریویی از جنگ جهانی اول و یا دوم نیست. درگیری نظامی جوهر وجودی یک کشور در حال ظهور نیست و ایالات متحده قرن ۲۰ نمونه ی خوبی است از کشور قدرتمندی که بدون جنگ و نزاع به دنبال سلطه بوده است. خوشبختانه دستاورد چین در قرن ۲۱ ام بهتر خواهد بود.
دو چشم انداز متفاوت
خصومت بین چین و ایالات متحده یک واقعیت است اما این وضعیت لزوما منجر به جنگ نمی شود. در عوض، این نزاع و خصومت این موضوع را برایشان یادآوری می کند که باید راجع به مسائلی که ممکن است منجر به تخاصم بیشتر بین این دو می شود، دقت بیشتری کنند تا بتوانند منافع مشترکی را برای تدام صلح در روابطشان پیدا کنند. بسیاری از محققان بر این موضوع توافق دارند که نزاع بین این دو کشور ناشی از عدم تطابق در امور سیاسی و رقابت های اقتصادی و نظامی است ولی هنوز راجع به اینکه اختلاف اصلی بین دو کشور ناشی از چیست، اختلاف عقیده وجود دارد.
۱. عدم تطابق سیاسی
سیاست خارجی یک کشور نشات گرفته از سیستم داخلی آن کشور است و تفاوت های سیاسی بین دو کشور بر روابطشان تاثیر قابل توجهی دارد. جوهره سیاست خارجی چین در قبال غرب نشات گرفته از رشد اقتصاد این کشور نیست بلکه ناشی از جوهر سیستم سیاسی چین است. جامعه ی چین در حال حاضر یک جامعه بی ثبات است. به علت بی عدالتی ها و سرکوب هایی که در چین رخ داده است، مردم این کشور مردمی ناراضی هستند. تحقیقات اخیر نشان می دهد که تنها ۶ درصد از مردم چین خود را افرادی شاد می پندارند. این نارضایتی ممکن است در هر زمانی منجر به یک آشوب در چین بشود. حکومت چین نسبت به نارضایتی ها احساس نگرانی می کند. این مسائلی همگی علت افزایش بودجه امنیت داخلی چین در سال ۲۰۱۱ را توضیح می دهد.
رشد سریع اقتصاد چین تغییراتی را نیز در همه ی ابعاد اجتماعی این کشور ایجاد کرده است ولی این بدان معنا نیست که چین از اصول کمونیستی خودش عقب نشینی کرده است. در حال حاضر، چین همچنان به تک حزبی بودن پایبند است. مارکسیسم ایدئولوژی رسمی چین است؛ اقتصاد چین با عنوان اقتصاد بازار سوسیالیستی با ویژگی های چینی شناخته می شود و رسانه های چین به شدت سانسور می شوند.
تمامی این مسائل نشان از آن دارد که سیستم سوسیالیستی همچنان در چین برقرار است. اگرچه چین یک سیستم معمول لنینیستی نیست ولی ذات سیاسی چین تغییری نکرده است. آن چه که در چین کمونیست در دوره پس از مائو تغییر کرده است نه در سیستم سیاسی بلکه در میزان رشد اقتصاد این کشور است. مُنتینُلا در پژوهشی بررسی کرده است که تقریبا تمامی جنبه های رسمی دموکراسی در چین وجود ندارد به خصوص آزادی بیان و مشارکت سیاسی و یکی سیستم معتبر برای رقابت بر سر سِمت های سیاسی و مجموعه ای از قوانین محدود کننده برای دولت. در حال حاضر نمی شود راجع به مرگ حزب کمونیست چین و حرکت این کشور به سمت دموکراسی صحبت کنیم.
هم اکنون، مکاتب فکری اصلی سیاسی، که شامل نئومائوییسم، نئولیبرالیسم و نئوکنفوسیوسیزم است، رویکردهای موجود راجع به اصلاحات سیستم های سیاسی و اجتماعی در چین می باشند. مسیر سیستم سیاسی چین بالواقع مسیری نامشخص است.
از منظر چشم انداز امریکایی، یکی از مسائل در روابط دوجانبه ی دو کشور این است که در سال ۲۰۱۰، دولت امریکا به تصمیم کمیته جایزه نوبل و اهدا آن به یک چینی به "نام لیو شیااُ بو " واکنش منفی نشان داد. لیو پس از حادثه تیان ان من به زندان افتاد و در سال ۱۹۹۱ آزاد شد.
ولی حکومت چین وی را یک بار دیگر، پس از آنکه لیو منشور ۰۸ را که راجع به اهمیت ایجاد دموکراسی در چین و پایان دادن به حزب کمونیست بود منتشر کرد، دستگیر کرد . چین معتقد است که تصمیم اتخاذ شده توسط کمیته جایزه صلح نوبل در جهت نامشروع جلوه دادن سیستم سیاسی چین بوده است. حکومت چین با به زندان انداختن لیو و عدم اجازه به خانواده اش برای شرکت در مراسم اهدا نوبل، با تصمیم این کمیته، مخالفتش را اظهار داشت. در طول مراسم، رئیس کمیته صلح نوبل، این جایزه را بر روی صندلی خالی ای که قرار بود لیو در آن بنشیند، قرار داد. با این رویداد، به نظر می رسد که تفاوت بین دیدگاه های دو دولت ایالات متحده امریکا و چین با هم قابل سازش نیستند.
امریکایی ها سیستم سیاسی چین را این گونه توصیف می کنند که با تمامی ارزشهای غربی مخالف است و معتقدند که هیچ راهی برای هم زیستی این دو کشور وجود ندارد. ایالات متحده هیچ گاه به کشوری که از حقوق حداقل یک شهروند خود دریغ می کند، اعتماد نخواهد کرد. لذا تغییر و حرکت به سمت یک دموکراسی یک قدم اساسی جهت بهبود روابط بین ایالات متحده و چین است. در هر حال، حکومت چین بارها تاکید کرده است که راه پیشرفت چین "سوسیالیسم با ویژگی های چینی " است که مدلی است چینی و غرب نباید الگوی توسعه و پیشرفت خود را بر این کشور تحمیل کند.
حتی اگر شرایط سیاسی چین بدتر نشود، حزب اصلاحات سیاسی را باز هم به تاخیر می اندازد. مبارزه ایدئولوژیکی و سیاسی بین این دو کشور اجتناب ناپذیر است. ایالات متحده هیچ راهی جز ادامه تجارت با چین را ندارد. عملا، رهبران غرب رئالیستی عمل می کنند و اختلافات سیاسی را برای روابط اقتصادی حیاتی به کنار می نهند. چراکه بسیاری از غربی ها روابط اقتصادی را عاملی برای پیوند هر چه بیشتر دو کشور با اهمیت می دانند.
از همین رو ایده آلیست ها سفر هو به ایالات متحده را ماموریت اقتصادی نام گذاری کردند. دستورکار نشست ۲۰۱۰ نشان داد که مسائل سیاسی داخلی چین مسئله ی واشنگتن نیست. در طول کنفرانس خبری ای که برای آن نشست تدارک دیده شده بود، اوباما با تاکیدی که بر تفاوت های سنتی و فرهنگی بین دو کشور کرد، به نوعی از حکومت چین دفاع نمود.
حزب کمونیست چین به همین منوال قدرتمند باقی خواهد ماند و هیچ حزب رقیبی هم در چین برای آن وجو ندارد تا موجب تضعیف آن شود. تعداد اعضای این حزب هم در حال افزایش است. اگرچه که اکثریت افراد از عضویت در این حزب تنها استفاده از مزایای کارت آن است تا عقیده ی راسخ به اهداف و باورهای حزب.
تحت این شرایط، بهتر آن است که چین سیستم سیاسی کنونی خود را اصلاح کند و از همین سیستم تک حزبی به عنوان وسیله ای برای آینده ای بهتر به پیش برود. بنابراین، اصلاحات سیاسی در چین یک پروسه کند خواهد بود و دموکراتیزاسیون چین چیزی متفاوت از آن چه در غرب رخ داد، خواهد بود. "گُردُن وایت" اشاره می کند که پیشنهاداتی که برای دموکراتیزاسیون سریع و تند ارائه می شود اغلب گمراه کننده و ناموفق است. پس از انقلاب در خاورمیانه، چین این پروسه را برای حفظ ثبات اجتماعی خودش با احتیاط هر چه بیشتر در پیش می گیرد.
۲. رقابت اقتصادی
رقابت تنگاتنگ اقتصادی می تواند یکی از موانع بزرگ برای روابط بین دو کشور باشد. چین یکی از کشورهایی است که به لحاظ اقتصادی از سرعت رشد بالایی برخوردار بوده است، به طوری که به طور متوسط در طول سه سال ۹ درصد رشد داشته است که این میزان پنج برابر رشد ایالات متحده است. در حالی که برخی از تحلیل گران امریکایی اعتقاد دارند که سلامتی اقتصاد چین برای امریکا با اهمیت است. این در حالی است که عده ای دیگر بر این باورند که رشد اقتصادی چین برای هژمونی امریکا، به دلایل زیر، یک تهدید است.
چین به طور تقریبی حافظ یک تریلیون از سهم حکومت امریکا است. البته در این حوزه چین از سایر کشورهای آسیایی و اروپایی که در ایالات متحده سرمایه گذاری کرده اند، عقب تر است. در حالی که کمپانی های چینی در سال ۲۰۰۹ تنها ۷۹۱ میلیون دلار در کمپانی های امریکایی سرمایه گذاری کردند، کمپانی های کشور کره جنوبی ۱۲ بیلیون دلار، ژاپن ۲۸۴.۲ بیلیون، آلمان ۲۱۸ بیلیون و انگلستان ۴۵۳ بیلیون دلار سرمایه گذاری کرده اند.
کسری تجاری امریکا با چین در حال افزایش است. صادرات کالاهای چینی به امریکا ۲۲۹.۲ بیلیون دلار بود در حالی که صادرات کالاهای امریکایی به چین ۵۵.۸ بود. امید است که کسری تجاری دو کشور در سال ۲۰۱۱ به ۲۷۰ بیلیون دلار برسد. این کسری تجاری موجب از بین رفتن ۲.۴ میلیون شغل در امریکا شد. ترس از کمبود شغل یکی از دلایلی است که ایالات متحده را نسبت به چین بدبین می کند.
ناتوازنی در تجارت ریشه در ارزش کم ارز چین دارد. ایالات متحده مدام چین را متهم به کاهش ساختگی قیمت محصولات صادراتی و به تبع آن جذب سرمایه گذاری خارجی در چین می کند. امریکا معتقد است که این مسئله به صادرات کالاهای امریکایی آسیب وارد می کند بهبود اوضاع مالی را در جهان با دشواری هایی همراه می سازد. خزانه داری امریکا در سال ۲۰۱۱ هشدار داد که ارزش یوآن چین هم چنان پایین است و باید پیشروی سریعتری داشته باشد.
حکومت چین نیز موانع تجاری ای برای محدودیت سرمایه گذار خارجی و رقابت خارجی ناعادلانه ایجاد کرده است. برای مثال یکسری سوبسید های غیرقانونی برای تجهیزات قدرت بادی ایجاد کرده است و گوگل را سانسور و آن را مجبور به قطع موتور جستجویش در چین کرده است. چین هم چنین محدودیت هایی را بر برخی کالاهای صادراتی اعمال کرده است تا بر قیمت های جهانی تاثیر بگذارد.
در هر حال حکومت چین ادعا می کند که این بحث ها فاقد منبع قانونی است. در وهله ی اول، رشد ناخالص داخلی چین نمایانگر اقتصاد این کشور نیست. گرچه این شاخص چین در جهان مرتبه ی دوم را دارد ولی در آمد سرانه هر کس تنها ۴۵۰۰ دلار است که از صد ها کشور پایین تر است.
چین زمان زیادی را باید صرف آن کند تا به جایگاه امریکا برسد. در حال حاصر بانک توسعه آسیا پیش بینی کرده است که رشد اقتصادی چین تا دو دهه آینده تنها کمی از نصف میزان رشدی که در این ۳۰ سال کسب کرده است را خواهد داشت.
چین کارگاهی ارزان برای جمع آوری تولیدات است و به همین دلیل محدودیت های بسیاری دارد. چین بدون تکنولوژی های پیشرفته، توانایی ارتقا صنایع بومی خود را ندارد. مدت زیادی نیست که چین آغاز به نوآوری به جای مونتاژ و تقلید در صنعت کرده است. به علاوه این که، چین با چالش های متعددی دست و پنجه نرم می کند. یکی از آن چالش ها، محیط متزلزل است.
شانزده شهر از بیست شهر آلوده در جهان در کشور چین قرار دارد. کیفیت آب و هوا در یک چهارم این کشور از حد استاندارد بسیار پایین تر است و یک سوم از این سرزمین در معرض باران اسیدی هستند. چین یکی از کشورهایی است که موجب افزایش گرمای زمین شده است. بر طبق تحقیقات صورت گرفته، بیشتر آلودگی های لس آنجلس به علت آلودگی هایی است که چین تولید می کند. چین برای حل این مشکل باید ۱۷۰ بیلیون دلار در یک سال هزینه کند که در سال های پیش رو این هزینه بیشتر هم می شود.
با توجه به میزان ارز مبادلاتی و بر اساس آن چه که حکومت چین اظهار کرده است، امریکا، و نه چین، سیاست انحراف ارزی را در پیش گرفته است. این امریکا بود که اجازه داد تا نرخ دلار تا ۲۳% کاهش پیدا کند. برخلاف آن، بانک مرکزی امریکا در سال ۲۰۱۰ ادعا کرد که بحث مربوط به نرخ ارز را منعطف تر کند. چین تا همین الان هم اجازه داده است تا نرخ ارزش از هر دلار ۸.۲۷ یوآن به هر دلار ۶.۶ یوآن، تا سال ۲۰۱۱، برسد.
منبع: مركز مطالعات آمريكا