مقدمه

پس از فروپاشی شوروی و تضعیف روسیه ،تمایل قدرت های منطقه ای و فرامنطقه ای برای نقش آفرینی در آسیای مرکزی و قفقاز افزایش یافت.اختلافات قومی ، بحران ها ، بی ثباتی و مشکلات اقتصادی کشورهای تازه استقلال یافته ،فرصتی برای بهره برداری و اعمال سیاست های امنیتی و اقتصادی به وجود آورد .درک اهمیت راهبردی این منطقه با شناخت نقش قدرت های دخیل در تحولات و بحران ها امکان پذیر است.

قدرت های غربی به ویژه ایالات متحده آمریکا نسبت به تحولات و آینده منطقه ای که قلب اوراسیا را تشکیل می دهد ،توجه زیادی دارند و خواهان ایجاد یک نظم نوین منطقه ای در آسیای مرکزی و قفقاز هستند تا به همراه منطقه خاورمیانه و حوزه خلیج فارس ،زنجیره و کمربند سیاسی امنیتی خود را برای رسیدن به اهداف مختلف ،به ویژه امنیت انرژی محکم کنند.از این رو، علی رغم مشکلاتی که بر سر راه غرب در منطقه وجود دارد ،برخی از کشورهای غربی به بهانه های مختلف در امور کشورهای آسیای مرکزی و قفقاز به منظور نفوذ و حضور بیشتر دخالت می کنند.

پایان جنگ سرد موجب تحولات جدی در روابط بین الملل شد و مفاهیم جدیدی را وارد ادبیات سیاسی روابط بین الملل کرد.با فروپاشی نظام دو قطبی، امکان باز شدن فضای مانور بیشتر برای تحرکات دیپلماتیک بازیگران بین المللی و طرح مسائلی چون تروریسم ،قاچاق مواد مخدر ،حقوق بشر ،پناهندگان ،آوارگان و آلام بشری و ...) در دستور کار سیاست خارجی کشورها و قدرت ها قرار گرفته است و در برخی مواقع از این مفاهیم استفاده ابزاری می شود.

یکی از پیامدهای حمله آمریکا به افغانستان تحت عنوان مبارزه با تروریسم ،پس از حادثه 11 سپتامبر در نیویورک و واشنگن و علاقه برای حضور در افغانستان و آسیای مرکزی و ایجاد پایگاه های نظامی در قرقیزستان و ازبکستان را می توان بخشی از استراتژی ایالات متحده آمریکا در آسیای مرکزی و قفقاز تلقی نمود.البته مخالفت های وسیع افکار عمومی و بسیاری از دولت ها با اشغال عراق توسط آمریکا و چالش هایی که در سه سال گذشته نیروهای نظامی آمریکا در عراق با آن مواجه می باشند،موجب کاهش حضور و نفوذ در آسیای مرکزی شد ، به طوری که با درخواست دولت ازبکستان مجبور به خروج از پایگاه این کشور گشت.

برای فهم بیشتر تحولات منطقه و آگاهی یافتن از وضعیت بحران ها و اختلافات موجود ،شناخت سیاست ها و نقش بازیگران بسیار با اهمیت است.در آسیای مرکزی و قفقاز علاوه بر کشورهای منطقه ،قدرت های فرامنطقه ای در تحولات ،امنیت،ثبات و آینده این منطقه تأثیرگذار می باشند که به طور خلاصه به برخی از آن ها می پردازیم:

رویکرد روسیه به آسیای مرکزی و قفقاز

1- روند تحول تاریخی

روسیه همواره یک قدرت سرزمینی بوده است و از هنگامی که در قرن 15 ،دولتی متمرکز پیدا کرد، تسلط بر منطقه پیرامونی را یکی از اهداف خود تعیین نمود.شرایط ژئوپلتیک روسیه ، عدم وجود بر منطقه پیرامونی را یکی از اهداف خود تعیین نمود.شرایط ژئوپلتیک روسیه ،عدم وجود قدرت های همطراز در منطقه و ضعف قدرت های محلی ،همه از وجوه بارز تمایل به توسعه طلبی ارضی از طرف روسیه بوده است.انتقال به دوران شوروی،در ارتباط با حوزه سیاست پیرامونی روسیه ،تنها یک تغییر شغل در بر داشت.پس از تشکیل اتحاد جماهیر شوروی رهبران این کشور به سرعت دریافتند که جمهوری های پیرامونی از اهمیت بالایی در سیاست این کشور برخوردارند.از حوزه امنیتی و استراتژیک ،رسوخ به این جمهوری ها از سوی قدرت های رقیب و دشمن ،یک تهاجم علیه روسیه تلقی می شدو تجربه سه سال پس از پیروزی انقلاب اکتبر ،این امر را برای روس ها به اثبات رسانده بود.همین نگرش نسبت به قفقاز با حساسیت بیشتری دنبال می شد.

قفقاز ،محل اتصال ،برخورد و چالش قدرت های متعدد رقیب بود.از این رو ،مسکو همواره برای این منطقه که از یک سو محل تلاقی منافع آن با ایران و از سوی دیگر با ترکیه و سایر قدرت های بزرگ اروپا بود،اهمیت زیادی قائل بوده است.بیش از دو قرن از هنگامی می گذرد که امپراطوری روسیه ،استراتژی ماوراء قفقاز خود را اعمال نمود.پس از تسلط بر قفقاز ،روسیه به دو هدف مهم دست یافت اول ،در مرکز اتصال دولت های اسلامی منطقه ،تکیه گاه تمدن مسیحی ایجاد شد ،دوم، مرزهای جنوبی روسیه تحکیم گردیدند.

می توان تعبیر رساتری از عنوان تکیه گاه تمدن مسیحی کرد.اگرچه روسیه در جنگ های گذشته با شکست دادن ایران و عثمانی در این منطقه ،به عنوان یک کشور مسیحی جایگاهی مناسب پیدا کرد،اما روس ها در پی ایجاد تکیه گاهی برای متوجه شدن به سوی جنوب و ایران ، و به طرف غرب و تنگه های بسفر و داردانل بودند.این دو سیاست ،در تمام سال های قرن نوزدهم ،از دلمشغولی های بنیادین رهبران روسیه و دستگاه تزاری بود.این سیاست با تغییر رژیم در روسیه دگرگون نشد. در دوران حکومت شوروی ،قفقاز با تمامی تاریخ پرفراز و نشیب خود ،همچنان در سیاست دو سویه این کشور به جانب ترکیه و از اهمیت زیادی برخوردار بود.

2- وضعیت پس از فروپاشی

پس از فروپاشی شوروی نیز ،این اهمیت بنیادین و استراتژیک همچنان نسبت به آسیای مرکزی و قفقاز حفظ شد و روس ها که وام دار یک اندیشه تاریخی و استراتژیک در قبال این منطقه بودند ،نتوانستند از سیره گذشتگان دست بردارند.تحولات سیاسی پس از فروپاشی نشان نمی دهد که در اولویت های سیاستمداران مسکو در نگرش به آسیای مرکزی و قفقاز تغییراتی ایجاد شده باشد.راهبردهای کلاسیک دیگر ،ثمردهی و کارایی ندارند.اگرچه روس ها ، در طی تاریخ خود را بسیار دیر با این مفاهیم سازگار می کنند،اما گاه شدت تحولات آن ها را وادار می سازد تا همراه با زمان بیندیشند.عرصه منافع ژئوپلیتیک دچار تغییر نشده است.یکی از بحث های مطرح در روسیه پس از فروپاشی ،طرح عرصه منافع امنیت در حوزه شوروی سابق است.در سال 1992 استراتژی جدید روسیه تدوین شد که حوزه جغرافیایی شوروی سابق به عنوان عرصه منافع امنیت ملی روسیه نام برده شد.قفقاز نیز فرعی بر این استراتژی نمی باشد،بلکه عینیت کامل آن است.براساس این استراتژی آندره کوزیرف ،وزیر امور خارجه فدراسیون روسیه در دوران تصدی خود طی اظهاراتی در یکی از نشست های مربوط به بررسی سیاست خارجی روسیه می گوید: ما پس از فروپاشی رویاروی یک وظیفه ؛ یعنی ایجاد کمربندی از روابط حسن همجواری (کشورهای دوست ) در طول مرزها قرار گرفته ایم.ما اگر خواهان بودن در جایگاه یک قدرت درجه اول هستیم ،نیازمند روابط درجه اولی نیز در داخل CIS (جامعه کشورهای مشترک المنافع ) ،می باشیم.

وظیفه ای که وزیرامور خارجه روسیه از آن سخن می گوید،حفظ یک جایگاه است.جایگاهی که شرایط ژئوپلیتیک برای روسیه طی قرن ها ایجاد کرده است.پیوند و ارتباط روسیه با کشورهای منطقه پیرامونی خود،همواره روابطی سخت و همراه با دشواری های فراوان ،چه برای روسیه و چه برای کشورهای منطقه بوده است.

آسیای مرکزی و قفقاز جزو عرصه منافع ژئوپلیتیک روسیه است.اقوام مقیم این منطقه در عمل در یک دولت  امپراطوری روسیه یا اتحاد شوروی- زندگی کرده اند .روسیه باید یگانگی  سرنوشت آن ها را درک کند.روسیه نباید فراموش کند که اگر این منطقه را ترک کند ،دیگران وارد این منطقه خواهند شد،امری که بر امنیت روسیه نخواهد افزود .1 بنابراین ،به نظر می رسد علیرغم کاستی هایی که سیاست روسیه در منطقه دچار آن شده که خود معلول شرایط نوین و استقلال کشورهای جدید می باشد،شرایطی فراهم شده است که کشورهای دیگر نیز به دنبال اهداف خود در آسیای مرکزی و قفقاز باشند،لااقل از قدرت های با نفوذ و تأثیرگذار تعیین کننده در منطقه به شمار رود.

ساختارهای داخلی جمهوری ها ،پیوستگی و واحد بودن عرصه انرژی ،حمل و نقل ، کالا و حضور محسوس زبان و فرهنگ روسی و نیز روس تبارها ،مزیت هایی است که روس ها از آن برخوردار می باشند.بی شک به دلیل برداشت روس ها از عرصه منافع ژئوپلیتیک ،نمی توان انتظار پیشبرد رفتارهای غیر هماهنگ با آن ها را در منطقه داشت.

هرچه رفتارهای سیاسی ،قدرت ها و کشورهای منطقه مغایر با انتظارات و اهداف روسیه باشد،نفوذ و تأثیرگذاری روسیه به سمتی سوق خواهد یافت تا آن راهبردها به نتایج مورد انتظار دست نیابند.روس ها به چالش های سیاسی موجود در منطقه ،با نگاهی بدبینانه می نگرند.این نگاه ضرورتاً حذفی نیست .یعنی روسیه در شرایط جدید نمی کوشد تا همه رقبا را از عرصه سیاست آسیای مرکزی و قفقاز حذف کند.رویداد و سیاستی مد نظر رو س هاست که دارای جنبه های که دارای جنبه های حذفی روسیه نباشد.قدرت و یا نیرویی که به نحوی از انحاء بکوشد روسیه را در عرصه سیاسی و نهایتاً ژئوپلیتیک حذف کند،با مقاومت و واکنش روسیه رو به رو خواهد شد.

در روسیه نیز با توجه به جناح بندی های سیاسی و سازمانی ،نگرش به قفقاز و پیشبرد سیاست های کلان این کشور تفاوت هایی وجود دارد .سیاستمداران نسل جدید و نظامیان با تفکر گذشته دو دیدگاه متفاوت نسبت به این منطقه دارند .این دو تفکر چه به لحاظ دیدگاه های سیاسی و چه نفوذ خود در مجموعه حکومت روسیه دارای بیشتریت تأثیرگذاری در آسیای مرکزی و قفقاز بوده اند و حتی گهگاه برخوردهای درون سیستمی هم با یکدیگر داشته اند.نظامیان در پی اعاده موقعیت سابق ارتش سرخ در منطقه هستند،ولی سیاستمداران نسل جدید روسیه خواهان تعامل بیشتر با غرب و کشورهای منطقه می باشند و تلاش می کنند که مسائل منطقه می باشند و تلاش می کنند که مسائل منطقه از طریق روش های سیاسی و دیپلماتیک حل و فصل گردد.در راستای اعمال این سیاست است که ولادیمیر کازیمیروف ، به عنوان نماینده ویژه رئیس جمهور (وی دستیار وزیر امور خارجه و مسئول قره باغ است)در مناقشه قره باغ از طرف رئیس جمهور روسیه در ژانویه 1994 منصوب شد و مسئولین وزارت امور خارجه روسیه و شخص وزیر خارجه در حل و فصل مناقشه تاجیکستان حضور فعال داشتند. در واقع ،وزارت امور خارجه عهده دار اجرا و هدایت سیاست روسیه در مسئله قره باغ و مناقشه تاجیکستان گردید.در صورتی که اگر حاکمیت دیدگاه نسل قدیم بود ،برای دخالت در این نوع بحران ها از نیروهای نظامی و امنیتی استفاده می شد که قطعاً پیامدهای دیگری نیز در برمی داشت ؛ضمن این که دوره اینگونه رویکردها سپری شده است.

رویکرد ایالات متحده آمریکا به آسیای مرکزی و قفقاز

به لحاظ تاریخی نقطه آغاز حضور آمریکا در آسیای مرکزی ،برنامه گورباچف در اواخر دهه 1980 برای بازسازی اقتصادی شوروی (پروسترویکا)بود.بر اساس تفکر پروسترویکا استراتژی استژای اصلی حکومت شوروی ،توسعه اقتصادی و تکنولوژیکی کشور از طریق جذب سرمایه گذاری های خارجی به داخل سیستم شوروی بود.این موضوع فضا را برای مشارکت آمریکا در انعقاد قراردادهای نفتی فراهم ساخت .اولین اقدام آمریکا در سال 1989 ،سرمایه گذاری در صنعت نفت شوروی در جمهوری سوسیالیستی قزاقستان (که در آن هنگام مستقل نبود و جزیی از اتحاد شوروی محسوب می شد)در قالب شرکت شورون بودکه به انعقاد قراردادهای نفتی منجر شد.همزمانی این موضوع با حمله عراق به کویت موجب نزدیکی روابط آمریکا و شوروی گردید.آمریکا که به حمایت شوروی در جنگ با  عراق نیاز داشت،همکاری خود را با شوروی بسیار گسترده نمود و برخی از اختلاف نظرهای گذشته را کنار گذاشت .روابط حسنه این دو کشور به آمریکا این امکان را داد که بدون مخالفت شوروی و حتی با حمایت آن کشور ،عملیات آزادسازی کویت را دنبال کند.

در دوران پس از فروپاشی شوروی متناسب با شرایط منطقه ای و بین المللی ،تاکنون شاهد غلبه رویکردهای متفاوتی در سیاست خارجی آمریکا نسبت به این منطقه بوده ایم این رویکردها به ترتیب تقدم تاریخی عبارتند از :

1- رویکرد امنیتی

با فروپاشی شوروی ،آمریکا در یک انتخاب استراتژیک با این استدلال که باید از دریچه مسکو وارد مجموعه شوروی شد ،روسیه را با عنوان شریک اصلی خود انتخاب کرد.مهمترین دلیل این موضوع میراث هسته ای اتحاد جماهیر شوروی و توزیع آن میان چهار کشور روسیه ،قزاقستان ، اوکراین ، و بلاروس بود.از آن جا که توزیع سلاح های هسته ای میان این چهار کشور می توانست تهدیدی علیه امنیت بین المللی باشد ،هر دو کشور روسیه و آمریکا به توافق رسیدند که فقط یک کشور هسته ای در این مجموعه وجود داشته باشد و بدین ترتیب روسیه به عنوان شریک اصلی آمریکا برای تضمین امنیت بین المللی انتخاب گردید و کلیه سلاح های هسته ای این کشورها با کمک های مالی آمریکا و فشار روسیه از منطقه برچیده و به روسیه منتقل گردید.

2- رویکرد مبتنی بر تأمین امنیت انرژی

پس از حل مسائل امنیتی در این منطقه ،گام استراتژیک بعدی آمریکا،اتخاذ رویکردی مبتنی بر منابع انرژی بود.در این مرحله آمریکا تمرکز خود را بر نفت و صنایع نفتی در منطقه قرارداد و دو جمهوری قزاقستان و آذربایجان را در دو سوی خزر به عنوان به عنوان الگوهای همکاری با جهت گیری منابع دریای خزر برگزید.

با روی کار آمدن کلینتون ،در صحنه سیایت خارجی آمریکا رویکرد تازه ای نسبت به موضوع امنیت انرژی شکل گرفت و طرح «امنیت انرژی آمریکا» در کنگره به تصویب رسید. این طرح شامل چگونگی تولید و مصرف انرژی در آمریکا و واردات و صادرات آن بود.بر اساس این طرح ،مهم ترین وظیفه دولت آمریکا در قرن 21 ، تأمین امنیت انرژی تعیین گردید که مسیر کلان حرکت های آمریکا در صحنه بین المللی محسوب می شود.

دکترین های تأمین امنیت انرژی آمریکا در راستای تنوع منابع و راه های دستیابی به آن ،آمریکا را موظف می کند که در صحنه بین المللی به دنبال منابع متعدد انرژی و مسیرهای متنوع را مورد توجه قرار داده است.سرمایه گذاری آمریکا در مسیر باکو-تفلیس-جیحان،علی رغم با صرفه بودن مسیر ایران ،تأکید بر ابعاد استراتژیک مسئله در تنوع مسیرهای دسترسی به انرژی است و باید در راستای استراتژی امنیت آمریکا ملاحظه گردد.

در دوره اول ریاست جمهوری کلینتون ،بحث انرژی به نقطه اوج خود رسید. در این رابطه مباحث و تبلیغات گسترده ای در مورد منابع و ذخایر هیدروکربنی دریای خزر صورت گرفت.آمار و ارقام میزان ذخایر نفت این منطقه را تا 300 میلیارد بشکه اعلام می کرد و از آن به عنوان خلیج فارس دوم یاد می شد. در این دوره ،سیاست آمریکا استقرار سریع در منطقه با اهداف نفتی بود.شخصیت های مشهور و سیاستمداران آمریکایی )مانند جیمز بیکر ،الکساندر هیگ و ...) به عنوان مشاورین نفتی رهبران این جمهوری ها و یا رؤسای شرکت های نفتی در منطقه به طور گسترده به فعالیت مشغول شدند.انرژی در دوره کلینتون ،مؤلفه اصلی سیاست خارجی آمریکا محسوب می گردید.3

پس از استقلال کشورهای آسیای مرکزی و قفقاز ،شرکت های نفتی آمریکا به صورت گسترده وارد منطقه شدند و وجود منابع غنی نفت و گاز در حوزه دریای خزر ،توجه دولت آمریکا به کشورهای منطقه را بیشتر کرد و این کشور دستیابی به منابع انرژی و حضور در بازارهای منطقه را به عنوان سیاست اقتصادی خود انتخاب نمود.آمریکا از فرصت حضور مستقیم در این منطقه استقبال می کرد.

دولت کلینتون که تقریباً از نظر تاریخی همزمان با استقلال این کشورها ،دور اول ریاست جمهوری خود را شروع نموده بود،با موقعیت جدیدی رو به رو بود و در اوایل دوره ریاست جمهوری راهبرد مشخص و منسجمی برای منطقه نداشت.به تدریج و به خصوص در دوره دوم ریاست جمهوری کلینتون ،اهداف و سیاست های آمریکا در آسیای مرکزی و قفقاز تا حدودی مشخص شد و اهمیت این منطقه نزد سیاست مداران آمریکایی افزایش یافت و تلاش های این دولت برای دستیابی دستیابی به این اهداف حالت منسجم تری به خود گرفت.

تأکید سیاست خارجی آمریکا بر موضوع امنیت انرژی در این دوره موجب تغییر در نگر این کشور نسبت به روسیه به عنوان پل ورود به منطقه نیز گردید.

همچنین با تغییر صحنه سیاست داخلی روسیه و روی کار آمدن ملی گرایان در اواسط دهة 1990 ،نگرش روسیه به فعالیت آمریکا در منطقه نیز متقابلاً دچار تغییر شد.روس ها تحولات منطقه را در راستای منافع ملی خود تحلیل و ارزیابی نمی کردند.بدین ترتیب ،نوعی واگرایی بین اهداف و منافع ملی خودتحلیل و ارزیابی نمی کردند. بدین ترتیب ،نوعی واگرایی بین اهداف و منافع روسیه و آمریکا پدید آمد،خصوصاً با توجه به این که روسیه دیگر نمی توانست الزاماً تأمین کننده اهداف و منافع آمریکا در منطقه باشد. در نتیجه ،آمریکا با طراحی سیاست های جدید در منطقه ،از استقلال این جمهوری ها در مقابل روسیه حمایت کرد و سیاست راضی نگاهداشتن روسیه را تا حدود زیادی به فراموشی سپرد.

3- رویکرد استراتژیک

با شروع دوره دوم ریاست جمهوری کلینتون ،از موج تبلیغات گسترده در خصوص منابع انرژی در دریای خزر کاسته شد و رسانه ها به نقد آمار و ارقام اعلام شده پرداختند و آن ها را غیر واقعی دانستند.طرح خط لوله باکو جیحان با مشخص شدن سرمایه گذاران آن تثبیت شد.آمریکا تلاش نمود که خطوط لوله نفت و گاز مطرح برای گاز ترکمنستان و نفت قزاقستان از ایران عبور نکند.در این دوران بحث جدید کریدور شرقی-غربی نیز مطرح گردید و اساساً رویکرد آمریکا از بحث انرژی به مباحث ژئواستراتژیک تغییر جهت داد.به موجب طرح کریدور شرقی-غربی،ایران در جنوب و روسیه در شمال کریدور قرار می گیرند، ارتباط ایران و روسیه قطع می شود و امنیت انرژی در دالان شرقی-غربی تعریف می گردد.

دلمشغولی اصلی آمریکا ،چگونگی حفظ و تقویت این دالان انرژی است. در همین راستا ،طرح تراسیکا به عنوان جاده اصلی حمل و نقل تجاری و همچنین طرح جاده ابریشم جدید (بدون ایران ) مطرح شد.مسیر این جاده از چین به آسیای مرکزی است و از طریق دزیای خزر وارد دالان قفقاز و دریای سیاه می شود و به سوی اروپا امتداد می یابد.روسیه و ایران خارج از این دالان قرار می گیرند.با فعال شدن این دالان که آمریکایی ها آن را «دالان آزادی» می نامند،مجموعه ای از اهداف سیاسی ،امنیتی،نظامی و حمایت های اقتصادی تحقق می یافت.

این دوران ،آغاز حمایت های وسیع آمریکا از جمهوری های آسیای مرکزی است.سیاست آمریکا حفظ وضع موجود و حمایت از رهبران منطقه در بحث ژئوپلیتیک آسیای مرکزی در قبال فشارهای روسیه و ایران به این جمهوریهاست.

4- اهداف آمریکا در آسیای مرکزی

اهداف سیاست خارجی آمریکا در منطقه آسیای مرکزی براساس دیدگاه ریچارد مورنینگ استار،مشاور بیل کلینتون رئیس جمهور آمریکا،در این دوره در شش محور زیر خلاصه می شد:

1- تقویت جدید الاستقلال در مسیر توسعه دموکراسی و اقتصاد بازار؛

2- حمایت از استقلال،تمامیت ارضی و توسعه آن ها؛

3- توسعه امکانات بازرگانی برای منطقه؛

4- حل و فصل مناقشات منطقه ای از طریق برقراری روابط اقتصادی؛

5- تقویت استقلال انرژی آمریکا و متحدان از طریق منابع انرژی خزر؛

6- استقلال انرژی کشورهای جدید خزر از طریق دسترسی آزاد نفت و گاز به بازار جهانی؛

هدف نهایی استراتژی آمریکا درپایان دوره دوم کلینتون ،کاهش وابستگی جمهوری های منطقه به روسیه ،ادامه انزوای ایران و حرکت این کشورها در جهت همگرایی با غرب بوده است.

5- رویکرد امنیت داخلی

با روی کار آمدن جرج بوش در سال 2000 ،خلائی در سسیاست های امنیت بین الملل آمریکا در منطقه آسیای مرکزی پدید امد.در صحنه عملیاتی منطقه ،نومحافظه کاران هیچ گونه طرح جدیدی ارائه نکردند.حتی رئیس جمهوری آمریکا پروژه خط لوله باکو-جیحان را به لحاظ اقتصادی مقرون به صرفه نمی دانست.در نتیجه، نگاه به صحنه آسیای مرکزی دچار تغییر شد.با این حال ،وقایع 11 سپتامبر موجب تحول در سیاست خارجی آمریکا گردید و بحث امنیت آمریکا محور فعالیت های بین المللی این کشور قرار گرفت.بدین ترتیب در دوران بوش ،شاهد تغییر رویکرد دیگری در سیاست خارجی آمریکا در آسیای مرکزی ،این بار نه به دلیل ملاحظات امنیت داخلی آمریکا می باشیم.از آن جا که افغانستان به عنوان بخشی از آسیای مرکزی تلقی می شود و از طرفی امریکا ،طالبان و القاعده را تهدیدی علیه امنیت ملی و منافع حیاتی خود می داند ،حضور در آسیای مرکزی اهمیت استراتژیک پیدا کرد.

واقعه 11 سپتامبر هرچند مواضع آمریکا و روسیه را بر سر موضوع تروریسم به یکدیگر نزدیک کرد ،اما این فرصت را برای آمریکا به وجود آورد که با کنار گذاشتن روسیه،در زمینه مسائل امنیتی با کشورهای آسیای مرکزی وارد معامله شود.آمریکا که تا پیش از این از چچنی ها در قبال روسیه حمایت می کرد،در افغانستان آن ها را مورد حمله قرار داد و دست روس ها را نیز در سرکوب آن ها در چچن باز گذارد.آمریکا با در اختیار گرفتن پایگاه خان آباد در ازبکستان،به این کشور اجازه داد علیه نیروهای معارض داخلی خود اقدام کند.

در نتیجه تحولات پس از 11 سپتامبر و امنیتی شدن فضای جهانی ،رویکرد آمریکا به این منطقه جنبه امنیتی- نظامی پیدا کرد و کلیه زژیم های منطقه در آسیای مرکزی هر کدام به نوعی با سیاست های آمریکا همراهی کردند.رویکرد آمریکا در منطقه مبتنی بر حضور نظامی بود.بنابراین،شرکت های نفتی آمریکا به تدریج جای خود را به نیروهای نظامی و امنیتی در منطقه می دهند.دو سال نخست پس از 11 سپتامبر را می توان اوج روابط آمریکا با کشورهای آسیای مرکزیقلمداد کرد.

منبع:دریای خزر